Ganj e Hozour Programs

Ganj e Hozour Programs de Parviz Shahbazi

Parviz Shahbazi

Interpretations of Rumi's poems in Farsi and English under Ganj e Hozour (Treasure of Presence)

Categorias: Tecnologia

Ouvir último episódio:

برنامه شماره ۱۰۰۵ گنج حضوراجرا: پرویز شهبازی تاریخ اجرا: ۱۴  مِی  ۲۰۲۴ - ۲۶  اردیبهشت ۱۴۰۳برای دستیابی به فایل پادکست برنامه ۱۰۰۵ بر روی این لینک کلیک کنید.برای دانلود فایل صوتی برنامه با فرمت mp3 بر روی این لینک کلیک کنید.متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت رنگی)متن نوشته شده پیغام‌های تلفنی برنامه با فرمت PDF (نسخه‌ی مناسب پرینت سیاه و سفید)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه ریز مناسب پرینت)تمام اشعار این برنامه با فرمت PDF (نسخه درشت مناسب خواندن با موبایل) خوانش تمام ابیات این برنامه - فایل صوتیخوانش تمام ابیات این برنامه - فایل تصویری برای دستیابی به اطلاعات مربوط به جبران مالی‌ بر روی این لینک کلیک کنید.مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸صد سال اگر گریزی و نایی بُتا، به پیشبَرهَم زنیم کارِ تو را همچو کارِ خویشمگریز که ز چَنبَرِ(۱) چَرخَت گذشتنی‌ستگر شیرِ شَرزه(۲) باشی، ور سِفله(۳) گاومیشتن دُنبَلی‌ست(۴) بر کتفِ جان برآمدهچون پر شود، تهی شود آخِر ز زخمِ نیشای شاد باطلی که گریزد ز باطلیبر عشقِ حق بچَفسَد(۵) بی‌صَمغ(۶) و بی‌سریشگَز می‌کنند جامهٔ عُمرَت به روز و شبهم آخِر آرَد او را یا روز یا شبیشبیچاره آدمی که زبون است عشق رازَفت(۷) آمد این سوار، بر این اسبِ پشت‌ریش(۸)خاموش باش و در خَمُشی گم شو از وجودکان عشق راست کشتنِ عشّاق دین و کیش(۱) چَنبَر: حلقه، هرچیز دایره‌مانند(۲) شَرزه: خشمگین(۳) سِفله: پست، فرومایه(۴) دُنبل: دمل، زخم چرکین روی پوست(۵) بچفسد: بچسبد(۶) صَمغ: مایهٔ چسبناک گیاهی که برای چسباندن اشیا به کار می‌رود.(۷) زَفت: درشت، قوی(۸) ریش: زخم، زخمی-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸صد سال اگر گریزی و نایی بُتا، به پیشبَرهَم زنیم کارِ تو را همچو کارِ خویشمگریز که ز چَنبَرِ چَرخَت گذشتنی‌ستگر شیرِ شَرزه باشی، ور سِفله گاومیشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۵۷۶ای رفیقان، راهها را بست یارآهویِ لَنگیم و او شیرِ شکارجز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟ در کفِ شیرِ نرِ خون‌خواره‌ایمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۴۶۸جُز توکّل جز که تسلیمِ تمامدر غم و راحت همه مکر است و دام‌‌مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۲حق همی خواهد که تو زاهد شویتا غَرَض بگذاری و شاهد شویمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۷آلتِ شاهد زبان و چشمِ تیزکه ز شب‌خیزش ندارد سِر گُریزمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۱زآن محمّد شافعِ(۹) هر داغ(۱۰) بودکه ز جز حق چشمِ او، مٰازاغ بوددر شبِ دنیا که محجوب است شید(۱۱)ناظرِ حق بود و زو بودش امید از أَلَمْ نَشْرَح دو چشمش سُرمه یافتدید آنچه جبرئیل آن برنتافتقرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»(۹) شافع: شفاعت‌کننده(۱۰) داغ: در اینجا یعنی گناه‌کار(۱۱) شید: خورشید-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۳۰۹عقلِ کل را گفت: ما زاغَ‌الْبَصَرعقلِ جزوی می‌کند هر سو نظرعقلِ مازاغ است نورِ خاصگانعقلِ زاغ استادِ گورِ مردگانجان که او دنبالۀ زاغان پَرَدزاغ، او را سوی گورستان بَرَدقرآن کریم، سورهٔ نجم (۵۳)، آیهٔ ۱۷«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ.»«چشم خطا نكرد و از حد درنگذشت.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۳۳۳۹نعرهٔ لاضَیْر(۱۲) بر گردون رسیدهین بِبُر که جان ز جان‌کندن رهیدساحران با بانگی بلند که به آسمان می‌رسید گفتند: هیچ ضرری به ما نمی‌رسد. هان اینک (ای فرعون دست و پای ما را) قطع کن که جان ما از جان‌کندن نجات یافت.قرآن کریم، سوره شعراء (۲۶)، آیه ۵۰«قَالُوا لَا ضَيْرَ ۖ إِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ.»«گفتند ساحران: هیچ زیانی ما را فرو نگیرد که به سوی پروردگارمان بازگردیم.»ما بدانستیم ما این تن نه‌ایماز وَرایِ تن، به یزدان می‌زی‌ایم(۱۲) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۱ آن هنرها گردنِ ما را ببستزآن مَناصِب سرنگونساریم و پستمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۹۱۴آن هنرها جمله غولِ راه بودغیرِ چشمی کو ز شه آگاه بودمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۳۹تو به هر حالی که باشی می‌طلبآب می‌جو دایماً ای خشک‌لبمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۴۵حَیْثَ ما کُنْتُم فَوَلُّوا وَجْهَکُمنَحْوَهُ هذا الَّذی لَمْ یَنْهَکُمدر هر وضعیتی هستید روی خود را به‌سویِ آن وحدت و یا آن سلیمان بگردانید که این چیزی است که خدا شما را از آن باز نداشته است.کورمرغانیم و، بس ناساختیمکآن سُلیمان را دَمی نشناختیم‏همچو جُغدان، دشمنِ بازان شدیملاجَرَم(۱۳) واماندهٔ‏ ویران شدیم(۱۳) لاجَرَم: به ناچار-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷چارهٔ آن دل عطای مُبدِلی‌‌ست(۱۴)دادِ او را قابلیّت(۱۵) شرط نیست  بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۱۶) اوستداد، لُبّ(۱۷) و قابلیّت هست پوست(۱۴) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۱۵) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۱۶) داد: عطا، بخشش(۱۷) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۴۲قابلی گر شرطِ فعلِ حق بُدیهیچ معدومی به هستی نآمدیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۵۸۰تا دلبرِ خویش را نبینیمجُز در تَکِ خونِ دل نَشینیمما بِهْ نَشَویم از نصیحتچون گمرهِ عشقِ آن بهینیممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۱ با سُلیمان، پای در دریا بِنِهتا چو داود آب، سازد صد زِرِه‏آن سُلیمان، پیشِ جمله حاضرستلیک غیرت چشم‌بند و، ساحرست‏ تا ز جهل و، خوابناکیّ و، فضولاو به پیشِ ما و، ما از وی مَلول‏(۱۸)تشنه را دردِ سر آرد بانگِ رعدچون نداند کو کشاند ابرِ سعد  چشمِ او مانده‌ست در جویِ روانبی‏‌خبر از ذوقِ آبِ آسمان‏ مَرْکبِ هِمّت سویِ اسباب رانداز مُسَبِّب لاجَرَم محروم ماندآنکه بیند او مُسَبِّب را عیانکِی نهد دل بر سبب‌هایِ جهان؟(۱۸) مَلول: افسرده، اندوهگین-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۳۷۷۴او تو است، امّا نه این تو آن تو استکه در آخِر، واقفِ بیرون‌‌شو استتویِ آخِر سویِ تویِ اَوَّلَتآمده‌ست از بهرِ تَنبیه و صِلَت(۱۹)تویِ تو در دیگری آمد دَفین(۲۰)من غلامِ مَردِ خودبینی چنین(۱۹) صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن(۲۰) دَفین: مدفون، دفن‌شده-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۹۲۵جان‌هایِ خَلق پیش از دست و پامی‌پریدند از وفا اندر صفاچون به امرِ اِهْبِطُوا(۲۱) بندی(۲۲) شدندحبسِ خشم و حرص و خرسندی شدندقرآن کریم، سورۀ بقره (۲)، آیۀ ٣٨«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا  فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.»«گفتيم: همه از بهشت فرودآیید، پس اگر هدایتی از من به‌سویِ شما رسید، آن‌ها كه هدایت مرا پيروى كنند، نه بيمى دارند و نه اندوهی.»ما عِیال(۲۳) حضرتیم و شیرخواهگفت: اَلْخَلقُ عِیالٌ لِلْاِلٰهما بندگان و مخلوقات، خانوار و روزی‌خوارِ خداوند هستیم و هم‌چون طفلانِ شیرخواره به درگاه او نیازمندیم. چنان‌که حضرت رسول فرمود: «همهٔ مردم خانوار خداوند هستند.»آنکه او از آسمان باران دهدهم تواند کو ز رحمت نان دهد(۲۱) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.(۲۲) بندی: اسیر، به بند درآمده(۲۳) عِیال: خانوار-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۲۳۰آشنایی گیر شب‌ها تا به روزبا چنین اِستاره‌های(۲۴) دیوسوز(۲۴) اِستاره: ستاره-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۴۷۵این قدر گفتیم، باقی فکر کنفکر اگر جامد بُوَد، رَوْ ذکر کنذکر آرد فکر را در اِهتزاز(۲۵)ذکر را خورشیدِ این افسرده سازاصل، خود جذب است، لیک ای خواجه‌تاش(۲۶)کار کن، موقوفِ آن جذبه مباشزانکه تَرکِ کار چون نازی بُوَدناز کِی در خوردِ جانبازی بُوَد؟نه قبول اندیش، نه رَد ای غلامامر را و نهی را می‌بین مُداممرغِ جذبه ناگهان پَرَّد ز عُش(۲۷)چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُشچشم‌ها چون شد گذاره(۲۸)، نورِ اوستمغزها می‌بیند او در عینِ پوستبیند اندر ذَرّه خورشیدِ بقابیند اندر قطره کُلِّ بحر(۲۹) را(۲۵) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود(۲۶) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.(۲۷) عُش: آشیانهٔ پرندگان(۲۸) گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.(۲۹) بحر: دریا-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۷۱اگر نه عشقِ شمس‌الدین بُدی در روز و شب ما رافراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را؟!بت شهوت برآوردی، دَمار از ما ز تابِ خوداگر از تابش عشقش، نبودی تاب و تب، ما رامولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۲۹۳این جهان همچون درخت است ای کِرامما بر او چون میوه‌هایِ نیم‌خامسخت گیرد خام‌ها مر شاخ راز آنکه در خامی، نشاید کاخ راچون بپخت و گشت شیرین، لب‌گزان(۳۰)سست گیرد شاخ‌ها را بعد از آنچون از آن اقبال(۳۱)، شیرین شد دهانسرد شد بر آدمی مُلکِ جهانسخت‌گیری و تعصّب خامی استتا جَنینی، کار، خون‌آشامی است(۳۰) لب‌گزان: لب‌گزنده، بسیار شیرین، میوه‌ای که از فرط شیرینی لب را بگزد.(۳۱) اقبال: نیک‌بختی-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۴۰۵۹ هر که را فتح(۳۲) و ظَفَر(۳۳) پیغام دادپیشِ او یک شد مُراد و بی‌مُرادهر که پایَندانِ(۳۴) وی شد وصلِ یاراو چه ترسد از شکست و کارزار؟چون یقین گشتش که خواهد کرد ماتفوتِ اسپ و پیل هستش تُرَّهات(۳۵)(۳۲) فتح: گشایش و پیروزی(۳۳) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۳۴) پایَندان: ضامن، کفیل(۳۵) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت.-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۷۱ که اَلَمْ نَشْرَحْ نه شرحت هست باز؟چون شدی تو شرح‌جو و کُدیه‌ساز(۳۶)؟  قرآن کریم، سورهٔ انشراح (۹۴)، آیهٔ ۱«أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ»«آيا سينه‌ات را برايت نگشوديم؟»در نگر در شرحِ دل در اندرونتا نیاید طعنهٔ لٰاتُبْصِرُونقرآن کریم، سورهٔ ذاريات (۵۱)، آیهٔ ۲۱«وَفِي أَنْفُسِكُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»«و نيز حق درونِ شماست. آيا نمى‌بينيد؟»(۳۶) کُدیه‌ساز: تکدّی‌کننده، گدایی‌کننده-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۱۳۷۷پس گریز از چیست زین بحرِ(۳۷) مراد؟که به شَستت(۳۸) صد هزاران صید داد(۳۷) بحر: دریا(۳۸) شَست: قلّابِ ماهی‌گیری-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۴۶۸که مراداتت همه اِشکسته‌پاستپس کسی باشد که کامِ او، رواست؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۲۷هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ نو آرَدشیرین‌تر و نادرتر زآن شیوهٔ پیشینشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۳۰۱۳یار در آخرزمان کرد طَرَب‌سازییباطنِ او جِدِّ جِد، ظاهرِ او بازییجملهٔ عشّاق را یار بدین عِلم کُشتتا نکُند هان و هان، جهلِ تو طنّازییمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ١١۴۵عقلِ جُزوی، گاه چیره، گَه نگونعقلِ کلی، ایمن از رَیب‌ُالْـمَنُون(۳۹)(۳۹) رَیب‌ُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۶۳۹هر زمان دل را دگر میلی دهمهر نَفَس بر دل دگر داغی نهمکُلُّ اَصْباحٍ لَناٰ شَأْنٌ جَدیدکُلُّ شَیءٍ عَنْ مُرادی لایَحیددر هر بامداد کاری تازه داریم، و هیچ کاری از حیطهٔ مشیت من خارج نمی‌شود.قرآن کریم، سورهٔ الرحمن (۵۵)، آیهٔ ۲۹«يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ.»«هر كس كه در آسمانها و زمين است سائل درگاه اوست، و او هر لحظه در كارى جدید است.»مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۶۶۵عاشقی بر من پریشانت کنمکم عمارت کن که ویرانت کنمگر دو صد خانه کنی زنبوروارچون مگس بی‌خان و بی‌مانت کنممولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۰گر گریزی بر امیدِ راحتیزآن طرف هم پیشت آید آفتیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۰۴کارِ مرا چو او کند، کارِ دگر چرا کنم؟چونکه چشیدم از لبش، یادِ شِکَر چرا کنم؟مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۵۷گفت: وَ هْوَ مَعَکُم این شاه بودفعلِ ما می‌دید و سِرْمان می‌شنودقرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۴«… وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»«… و هر جا كه باشيد همراه شماست و به هر كارى كه مى‌كنيد بيناست.»مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۵۰۱اوّل و آخِر تویی ما در میانهیچ هیچی که نیاید در بیانهمانطور که عظمت بی‌نهایت الهی قابل بیان نیست و باید به آن زنده شویم، ناچیزی ما هم به عنوان من ذهنی قابل بیان نیست و ارزش بیان ندارد. باید هر چه زودتر آن را انکار کنیم و به او زنده شویم.قرآن کریم، سورهٔ حدید (۵۷)، آیهٔ ۳«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ ۖ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.»«اوست اوّل و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.»مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۰۵۶او درونِ دام دامی می‌نَهَدجانِ تو نه این جَهَد نه آن جَهَدمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۲یا رب اَتْمِمْ نُورَنٰا فِی السّاهِرَه(۴۰)وَانْجِنٰا مِن مُفْضِحاتٍ(۴۱) قاهِرَهپروردگارا در عرصهٔ محشر نورِ معرفتِ ما را به کمال رسان. و ما را از رسواکنندگان قهّار نجات ده.(۴۰) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت(۴۱) مُفْضِحات: رسواکنندگان-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸تن دُنبَلی‌ست بر کتفِ جان برآمدهچون پر شود، تهی شود آخِر ز زخمِ نیشمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۴۲۸به دُنبَل دُنبه می‌گوید مرا نیشی‌ست در باطِنتو را بشْکافم ای دُنبَل، گر از آغاز بِنوازممولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۴۲قُلْ(۴۲) اَعُوذَت(۴۳) خوانْد باید کِای اَحَدهین ز نَفّاثات(۴۴)، افغان وَز عُقَد(۴۵)در اینصورت باید سوره قُل اَعوذُ را بخوانی و بگویی که ای خداوند یگانه، به فریاد رس از دست این دمندگان و این گره‌ها.می‌دمند اندر گِرِه آن ساحراتاَلْغیاث(۴۶) اَلْـمُستغاث(۴۷) از بُرد و ماتآن زنان جادوگر در گره‌های افسون می‌دمند. ای خداوندِ دادرَس به فریادم رَس از غلبهٔ دنیا و مقهور شدنم به دستِ دنیا.لیک برخوان از زبانِ فعل نیزکه زبانِ قول سُست است ای عزیز(۴۲) قُلْ: بگو(۴۳) اَعُوذُ: پناه می‌برم(۴۴) نَفّاثات: بسیار دمنده(۴۵) عُقَد: گره‌ها(۴۶) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی(۴۷) اَلْـمُستغاث: فریادرَس، از نام‌های خداوند-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۶۰۵شَقّ(۴۸) باید ریش(۴۹) را، مرهم کنیچرک را در ریش، مستحکم کنی(۴۸) شَقّ: شکافتن(۴۹) ریش: زخم-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸ای شاد باطلی که گریزد ز باطلیبر عشقِ حق بچَفسَد بی‌صَمغ و بی‌سریشمولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۸دیدِ رویِ جز تو شد غُلِّ(۵۰) گلوکُلُّ شَیْءٍ مٰاسِوَی‎الله باطِلُدیدن روی هرکس بجز تو زنجیری است بر گردن. زیرا هر چیز جز خدا باطل است.قرآن کریم، سورهٔ یس (۳۶)، آیهٔ ۸«إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»«و ما بر گردنهايشان تا زنخها غُلها نهاديم، چنان كه سرهايشان به بالاست و پايين‌آوردن نتوانند.»باطلند و می‌نمایندم رَشَد(۵۱)زآنکه باطل، باطلان را می‌کَشَدذرّه ذرّه کاندرین اَرض(۵۲) و سماست(۵۳)جنسِ خود را هر یکی چون کَهْرُباستمِعده نان را می‌کَشَد تا مُستَقَرمی‌کَشَد مر آب را تَفِّ جگر چشم، جذّابِ بُتان زین کوی‎هامغز، جویان از گُلستان بوی‌ها زآنکه حسِّ چشم آمد رنگ‌کَشمغز و بینی می‌کَشَد بوهای خَوشزین کَشِش‌ها ای خدایِ رازدانتو به جذبِ لطفِ خودْمان دِه امان غالبی(۵۴) بر جاذبان، ای مشتریشاید ار درماندگان را واخَری(۵۰) غُلّ: زنجیر(۵۱) رَشَد: هدایت، رهنمایی(۵۲) اَرض: زمین(۵۳) سما: سماء، آسمان(۵۴) غالب: چیره، پیروز-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۸۲قسمِ باطل، باطلان را می‏‌کَشندباقیان از باقیان هم سرخَوشند ناریان مر ناریان را جاذب‏‌اندنوریان مر نوریان را طالب‏‌اند چشم چون بستی، تو را تاسه(۵۵) گرفتنورِ چشم از نورِ روزن کی شِکِفت؟تاسهٔ‏ تو جذبِ نورِ چشم بودتا بپیوندد به نورِ روز زود چشم باز اَر تاسه گیرد مر تو رادان که چشمِ دل ببستی، برگُشا(۵۵) تاسه: پریشانی، اندوه، اضطراب-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۲۰۵۵باطلان را چه رُباید؟ باطلیعاطلان(۵۶) را چه خوش آید؟ عاطلیزآنکه هر جنسی رُباید جنسِ خَودگاو، سویِ شیرِ نَر کِی رو نَهَد؟(۵۶) عاطل: بی‌کار-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۲۱۲۹می‌کَشَد حق راستان را تا رَشَد(۵۷)قسمِ باطل باطلان را می‌کَشَد(۵۷) رَشَد: راهِ درستی رفتن، راستی و درستی-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۸۶۲زآن جِرایِ روح چون نُقصان(۵۸) شودجانَش از نُقصانِ آن لرزان شودپس بداند که خطایی رفته استکه سَمَن‌زارِ۵۹۹) رضا آشفته است(۵۸) نُقصان: کمی، کاستی، زیان(۵۹) سَمَن‌زار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۶۴مر یتیمی را که سُرمه حق کشدگردد او دُرِّ یتیمِ(۶۰) بارَشَد(۶۱ و ۶۲) نورِ او بر دُرّها غالب شودآنچنان مطلوب را طالب شود قرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۵«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا»«اى پيامبر، ما تو را فرستاديم تا شاهد و مژده‌دهنده و بيم‌دهنده باشى.»(۶۰) دُرِّ یتیمِ: مروارید تک، مروارید گرانبها(۶۱) رَشَد: هدایت(۶۲) بارَشَد: کسی که دارای هدایت است. مهتدی.-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۷۵در دلش خورشید چون نوری نشاندپیشش اختر را مقادیری نماندمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۲۶پس عدوِّ جانِ صَرّاف(۶۳) است قلب(۶۴)دشمنِ درویش که‌ بْوَد غیرِ کلب(۶۵)؟انبیا با دشمنان برمی‌تنندپس ملایک رَبِّ سَلِّمْ(۶۶) می‌زنندکاین چراغی را که هست او نورکار(۶۷)از پُف و دَم‌هایِ دُزدان دور داردزد و قَلّاب(۶۸) است خصمِ نور، بسزین دو ای فریادرَس، فریاد رَس(۶۳) صَرّاف: کسی که پول‌ها را تبدیل می‌کند؛ کسی که سکّه‌های تقلّبی را از سکّه‌های حقیقی بازمی‌شناسد.(۶۴) قلب: تقلّبی(۶۵) کلب: سگ(۶۶) رَبِّ سَلِّم: پروردگارا سلامت بدار.(۶۷) نورکار: روشنی‌بخش، مُنیر(۶۸) قَلّاب: حقّه‌باز-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۴۰۴زرِّ خالص را و، زرگر را خطرباشد از قَلّابِ(۶۹) خاین بیشتر(۶۹) قَلّاب: کسی که سکّهٔ تقلّبی می‌زند.-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۵۹۱هیچ کُنجی بی‌ دَد(۷۰) و بی‌ دام نیستجز به خلوت‌گاهِ حق، آرام نیستکُنجِ زندانِ جهانِ ناگُزیرنیست بی ‏‌پامُزد(۷۱) و بی ‏دَقُّ‌الْحَصیر(۷۲)واللَّـه ار سوراخِ موشی دررَویمُبتلایِ گربه‌چنگالی شَوی‏(۷۰) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی(۷۱) پامُزد: حقّ‌القدم، اجرتِ قاصد(۷۲) دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۱۱۴در تو هست اخلاقِ آن پیشینیانچون نمی‌ترسی که تو باشی همان؟مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸گَز می‌کنند جامهٔ عُمرَت به روز و شبهم آخِر آرَد او را یا روز یا شبیشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ١٩۵٧ترس و نومیدیت دان آوازِ غولمی‌کَشَد گوشِ تو تا قَعْرِ سُفول(۷۳)هر ندایی که تو را بالا کشیدآن ندا می‌دان که از بالا رسیدهر ندایی که تو را حرص آوردبانگِ گرگی دان که او مَردُم دَرَد(۷۳) سُفول: پستی-----------مولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۶۸ ز آب، هر آلوده کو پنهان شوداَلْحَیاٰءُ یَمْنَعُ الْایمان بُوَدحدیث«اَلْحَیاٰءُ یَمْنَعُ مِنَ الْایمانِ»«شرم، (آدمی را) از ایمان باز می‌دارد.»حدیث«اَلْحَیاٰءُ شُعْبَةٌ مِنَ الْایمانِ»«شرم شاخه‌ای از ایمان است.»حدیث«اَلْحَیاٰءُ خَيْرٌ كُلُّه»«شرم، سراسر خوبی است.»مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۵۳۷چارهٔ آن دل عطای مُبدِلی‌‌ست(۷۴)دادِ او را قابلیّت(۷۵) شرط نیست  بلکه شرط ِقابلیّت دادِ(۷۶) اوستداد، لُبّ(۷۷) و قابلیّت هست پوست(۷۴) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۷۵) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۷۶) داد: عطا، بخشش(۷۷) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی----------- مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۱۵۴۹خُطوتَیْنی(۷۸) بود این رَه تا وِصالمانده‌ام در رَه ز شَستَت(۷۹) شصت سالاین راه تا وصال به معشوق دو قدم بیشتر فاصله ندارد، درحالیکه من در این راه شصت سال است که از کمند وصال تو دور مانده‌ام.(۷۸) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.(۷۹) شَست: قلّاب ماهیگیری-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۳۰۷۲اُذْکُروا الله کار هر اوباش نیستاِرْجِعی بر پای هر قَلّاش(۸۰) نیستلیک تو آیِس(۸۱) مشو، هم پیل باشور نه پیلی، در پی تبدیل باشقرآن کریم، سورهٔ احزاب (۳۳)، آیهٔ ۴۱«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا»«اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، خدا را فراوان ياد كنيد.»قرآن كريم، سورهٔ فجر (۸۹)، آيات ۲۷ و ۲۸«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً.»«ای جان آرام‌گرفته و اطمینان‌یافته. به سوی پروردگارت در حالی که از او خشنودی و او هم از تو خشنود است، بازگرد.»(۸۰) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس(۸۱) آیس: ناامید-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۹۱۶بلکه اغلب رنج‌ها را چاره هستچون به جِدّ جویی، بیآید آن به‌ دستمولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ١۵۴۲قابلی گر شرطِ فعلِ حق بُدیهیچ معدومی به هستی نآمدیمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۳۵۸از این همه بگذر، بی‌گه آمده‌ست حبیبشبم یقین شبِ قدر است، قُل لِلَیْلی طُل(۸۲)(۸۲) قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش.-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۲۸۹۱لطفِ معروفِ تو بود، آن ای بَهی(۸۳)پس کمالُ الْبِرِّ فی اِتْمامِهِای زیبا، اینکه در شبِ دنیا تو را میبینم از لطف و احسان تو است. پس کمال احسان در اتمام آن است.یا رب اَتْمِمْ نُورَنٰا فِی السّاهِرَه(۸۴)وَانْجِنٰا مِن مُفْضِحاتٍ(۸۵) قاهِرَهپروردگارا در عرصهٔ محشر نورِ معرفتِ ما را به کمال رسان. و ما را از رسواکنندگان قهّار نجات ده.(۸۳) بَهی: تابان، روشن، زیبا(۸۴) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت(۸۵) مُفْضِحات: رسواکنندگان-----------مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸بیچاره آدمی که زبون است عشق رازَفت آمد این سوار، بر این اسبِ پشت‌ریشمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۸عاشقِ حالی، نه عاشق بر مَنیبر امیدِ حال بر من می‌تَنیمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۱۴۲۵آنکه او موقوفِ حال است، آدمی‌ستگه به‌ حال افزون و، گاهی در کمی‌ستمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۳۷۸۴تشنه را دردِ سر آرَد بانگِ رعدچون نداند کو کشانَد ابرِ سعدچشمِ او مانده‌ست در جویِ روانبی‌خبر از ذوقِ آبِ آسمانمَرْکبِ همّت سویِ اسباب رانداز مُسبِّب لاجَرَم محروم ماندمولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۲۶تو چو عزمِ دین کنی با اِجتِهاددیو، بانگت بر زند اندر نَهادکه مَرو زآن سو، بیندیش ای غَوی(۸۶)که اسیرِ رنج و درویشی شویبینوا گردی، ز یاران وابُریخوار گردیّ و پشیمانی خوریتو ز بیمِ بانگِ آن دیوِ لعینواگُریزی در ضَلالت(۸۷) از یقین(۸۶) غَوی: گمراه(۸۷) ضَلالت: گمراهی-----------مولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۴۸۸گفت شیطان که بِمٰا اَغْوَیْتَنیکرد فعلِ خود نهان، دیو دَنی(۸۸)شیطان به خداوند گفت که تو مرا گمراه کردی.او گمراهی خود را به حضرت حق، نسبت داد و آن دیو فرومایه، کار خود را پنهان داشت.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۱۶«قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْـمُسْتَقِيمَ»«ابلیس گفت: پروردگارا به عوض آنکه مرا گمراه کردی، من نیز بر راه بندگانت به کمین می‌نشینم و آنان را از راه مستقیم تو باز می‌دارم.» گفت آدم که ظَلَمْنا نَفْسَنااو ز فعل حق نَبُد غافل چو ماولی حضرت آدم گفت: «پروردگارا، ما به خود ستم کردیم.» و او همچون ما از حکمت کار حضرت حق بی‌خبر نبود.قرآن کریم، سورهٔ اعراف (۷)، آیهٔ ۲۳«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.»«آدم و حوّا گفتند: پروردگارا به خود ستم کردیم.و اگر بر ما آمرزش نیآوری و رحمت روا مداری، هر آینه از زیانکاران خواهیم بود.»(۸۸) دَنی: فرومایه، پست-----------مولوی، مثنوی، دفتر سوم، بیت ۴۳۵۲وقتِ آن آمد که حیدروار(۸۹) منمُلک گیرم یا بپردازم بدنبرجهید و بانگ برزد کای کیاحاضرم، اینک اگر مردی بیادر زمان بشکست ز آواز، آن طلسمزر همی‌ریزید هر سو قسم قسم(۸۹) حَیْدَر: شیر، لقب حضرت علی(ع)-----------مولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۷مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویشصدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویشجوهر آن باشد که قایم با خودست آن عَرَض باشد که فرعِ او شده‌ستمولوی، مثنوی، دفتر چهارم، بیت ۸۰۴تو به هر صورت که آیی بیستی(۹۰)که منم این، واللَّـه آن تو نیستی(۹۰) بیستی: بِایستی-----------مولوی، مثنوی، دفتر پنجم، بیت ۱۰۳۳دیده‌یی کاندر نُعاسی(۹۱) شد پدیدکِی توانَد جز خیال و نیست دید؟(۹۱) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب-----------مولوی، مثنوی، دفتر ششم، بیت ۸۲۶دیده‌یی کو از عَدَم آمد پدیدذاتِ هستی را همه معدوم دیدمولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۱۲۶۸خاموش باش و در خَمُشی گم شو از وجودکان عشق راست کشتنِ عشّاق دین و کیشمولوی، مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۵۰۲خویش را تسلیم کن بر دامِ مُزدوآنگه از خود بی زِ خود چیزی بدُزدمولوی، مثنوی، دفتر اوّل، بیت ۱۷۵۰ما بها و خونبها را یافتیمجانبِ جان‌باختن بشتافتیم‌‌مولوی، دیوان شمس، غزل شمارهٔ ۲۳۷۲چو رُخِ شاه بدیدی، برو از خانه چو بیذَق(۹۲)رُخِ خورشید چو دیدی، هله گم شو چو ستاره(۹۲) بیذَق: پیادهٔ بازی شطرنج، سرباز پیاده-------------------------مجموع لغات:(۱) چَنبَر: حلقه، هرچیز دایره‌مانند(۲) شَرزه: خشمگین(۳) سِفله: پست، فرومایه(۴) دُنبل: دمل، زخم چرکین روی پوست(۵) بچفسد: بچسبد(۶) صَمغ: مایهٔ چسبناک گیاهی که برای چسباندن اشیا به کار می‌رود.(۷) زَفت: درشت، قوی(۸) ریش: زخم، زخمی(۹) شافع: شفاعت‌کننده(۱۰) داغ: در اینجا یعنی گناه‌کار(۱۱) شید: خورشید(۱۲) ضَیْر: ضرر، ضرر رساندن(۱۳) لاجَرَم: به ناچار(۱۴) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۱۵) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۱۶) داد: عطا، بخشش(۱۷) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی(۱۸) مَلول: افسرده، اندوهگین(۱۹) صِلَت: پیوند دادن و وصل کردن، به وصال رساندن(۲۰) دَفین: مدفون، دفن‌شده(۲۱) اِهْبِطُوا: فرودآیید، هُبوط کنید.(۲۲) بندی: اسیر، به بند درآمده(۲۳) عِیال: خانوار(۲۴) اِستاره: ستاره(۲۵) اِهتزاز: جنبیدن و تکان خوردنِ چیزی در جایِ خود(۲۶) خواجه‌تاش: دو غلام را گویند که یک صاحب دارند.(۲۷) عُش: آشیانهٔ پرندگان(۲۸) گذاره: آنچه از حدّ درگذرد، گذرنده.(۲۹) بحر: دریا(۳۰) لب‌گزان: لب‌گزنده، بسیار شیرین، میوه‌ای که از فرط شیرینی لب را بگزد.(۳۱) اقبال: نیک‌بختی(۳۲) فتح: گشایش و پیروزی(۳۳) ظَفَر: پیروزی، کامروایی(۳۴) پایَندان: ضامن، کفیل(۳۵) تُرَّهات: سخنان یاوه و بی‌ارزش، جمع تُرَّهه. در اینجا به معنی بی‌ارزش و بی‌اهمیت.(۳۶) کُدیه‌ساز: تکدّی‌کننده، گدایی‌کننده(۳۷) بحر: دریا(۳۸) شَست: قلّابِ ماهی‌گیری(۳۹) رَیب‌ُالْمَنُون: حوادث ناگوار روزگار(۴۰) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت(۴۱) مُفْضِحات: رسواکنندگان(۴۲) قُلْ: بگو(۴۳) اَعُوذُ: پناه می‌برم(۴۴) نَفّاثات: بسیار دمنده(۴۵) عُقَد: گره‌ها(۴۶) اَلْغیاث: کمک، فریادرسی(۴۷) اَلْـمُستغاث: فریادرَس، از نام‌های خداوند(۴۸) شَقّ: شکافتن(۴۹) ریش: زخم(۵۰) غُلّ: زنجیر(۵۱) رَشَد: هدایت، رهنمایی(۵۲) اَرض: زمین(۵۳) سما: سماء، آسمان(۵۴) غالب: چیره، پیروز(۵۵) تاسه: پریشانی، اندوه، اضطراب(۵۶) عاطل: بی‌کار(۵۷) رَشَد: راهِ درستی رفتن، راستی و درستی(۵۸) نُقصان: کمی، کاستی، زیان(۵۹) سَمَن‌زار: باغِ یاسمن و جای انبوه از درختِ یاسمن، آنجا که سَمَن رویَد.(۶۰) دُرِّ یتیمِ: مروارید تک، مروارید گرانبها(۶۱) رَشَد: هدایت(۶۲) بارَشَد: کسی که دارای هدایت است. مهتدی.(۶۳) صَرّاف: کسی که پول‌ها را تبدیل می‌کند؛ کسی که سکّه‌های تقلّبی را از سکّه‌های حقیقی بازمی‌شناسد.(۶۴) قلب: تقلّبی(۶۵) کلب: سگ(۶۶) رَبِّ سَلِّم: پروردگارا سلامت بدار.(۶۷) نورکار: روشنی‌بخش، مُنیر(۶۸) قَلّاب: حقّه‌باز(۶۹) قَلّاب: کسی که سکّهٔ تقلّبی می‌زند.(۷۰) دَد: حیوانِ درّنده و وحشی(۷۱) پامُزد: حقّ‌القدم، اجرتِ قاصد(۷۲) دَقُّ‌الْحَصیر: پاگشا، نوعی مهمانی برای خانهٔ نو(۷۳) سُفول: پستی(۷۴) مُبْدِل: بَدَل کننده، تغییر دهنده(۷۵) قابِلیَّت: سزاواری، شایستگی(۷۶) داد: عطا، بخشش(۷۷) لُبّ: مغز چیزی، خالص و برگزیده از هر چیزی(۷۸) خُطوتَیْن: دو قدم، دو گام؛ بایزید نیز خُطوتَیْن را اینگونه بیان می‌کند: هر چه هست در دو قدم حاصل آید که یکی بر نصیب‌های خود نهد و یکی بر فرمان‌های حق. آن یک قدم را بردارد و آن دیگر بر جای بدارد.(۷۹) شَست: قلّاب ماهیگیری(۸۰) قَلّاش: بیکاره، ولگرد، مفلس(۸۱) آیس: ناامید(۸۲) قُل لِلَیْلی طُل: به شب من بگو که دراز باش.(۸۳) بَهی: تابان، روشن، زیبا(۸۴) ساهره: عرصهٔ محشر، روز قیامت(۸۵) مُفْضِحات: رسواکنندگان(۸۶) غَوی: گمراه(۸۷) ضَلالت: گمراهی(۸۸) دَنی: فرومایه، پست(۸۹) حَیْدَر: شیر، لقب حضرت علی(ع)(۹۰) بیستی: بِایستی(۹۱) نُعاس: چُرت، در اینجا مطلقاً به معنی خواب(۹۲) بیذَق: پیادهٔ بازی شطرنج، سرباز پیاده

Episódios anteriores

  • 2421 - Ganje Hozour audio Program #1005 
    Wed, 15 May 2024
  • 2420 - Ganje Hozour audio Program #1004 
    Wed, 01 May 2024
  • 2419 - Ganje Hozour audio Program #1003 
    Wed, 17 Apr 2024
  • 2418 - Ganje Hozour audio Program #1002 
    Wed, 03 Apr 2024
  • 2417 - Ganje Hozour audio Program #1001 
    Wed, 13 Mar 2024
Mostrar mais episódios

Mais podcasts de tecnologia brasileiros

Mais podcasts de tecnologia internacionais

Escolha o gênero do podcast